mp3 player شوکر

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

{ ... قبل از انقلاب بود كه } بايد براي خدمت ، ميرفت منزل جناب سرهنگ . همان اول ، وضع زننده همسر او را كه ديد فرار كرد و برگشت به پادگان . هيجده توالت بود كه هر نوبت چهار نفر بايد تميزشان ميكردند . عبدالحسين براي تنبيه ، بايد جور همه را مي كشيد . يك هفته بعد ، سرهنگ رو كرد به او گفت : دوست داري برگردي همان جا ، مگر نه ؟

تاثيري روي او نداشت ! گفت : اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه كثافت هاي توالت را در بشكه خالي كرده و به بيابان بريزم ، باز هم آنجا پا نمي گذارم !

بيست روز ديگر به همان كار ادامه داد . مسئولان پادگان ، خودشان خسته شدند و رهايش كردند .

قسمتي از زندگينامه شهيد برونسي

..................................................

سلام بزرگوار

وبلاگ با حالي داري لذت بردم

به ما هم سري بزن خوشحال ميشم

در ضمن با اجازه لينك شديد َ