بي قرار
باز اي دلبرا که دلم بي قرار توست
وين جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست اين خمار غمم هيچ چاره نيست
جز باده اي که در قدح غمگسار توست
ساقي به دست باش که اين مست مي پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوي موج فتنه گرفته ست و زين ميان
آسايشي که هست مرا در کنار توست
سيري مباد سوخته ي تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه ي شيرين گوار توست
ممنون از كارهاي زيباتون .0
بسيار لذت بخش است از شهدا گفتن وشنيدن
به اميد شفاعت شهدا در روز محشر
به اميد رسيدن به قصد ماندگاري مردان مرد