• وبلاگ : *موسسه فرهنگي وصال شهدا ،استان كرمانشاه *
  • يادداشت : تسليت ايام
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    { ... قبل از انقلاب بود كه } بايد براي خدمت ، ميرفت منزل جناب سرهنگ . همان اول ، وضع زننده همسر او را كه ديد فرار كرد و برگشت به پادگان . هيجده توالت بود كه هر نوبت چهار نفر بايد تميزشان ميكردند . عبدالحسين براي تنبيه ، بايد جور همه را مي كشيد . يك هفته بعد ، سرهنگ رو كرد به او گفت : دوست داري برگردي همان جا ، مگر نه ؟

    تاثيري روي او نداشت ! گفت : اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه كثافت هاي توالت را در بشكه خالي كرده و به بيابان بريزم ، باز هم آنجا پا نمي گذارم !

    بيست روز ديگر به همان كار ادامه داد . مسئولان پادگان ، خودشان خسته شدند و رهايش كردند .

    قسمتي از زندگينامه شهيد برونسي

    ..................................................

    سلام بزرگوار

    وبلاگ با حالي داري لذت بردم

    به ما هم سري بزن خوشحال ميشم

    در ضمن با اجازه لينك شديد َ