ترجمان خوبي ها...
...با اين که بهار کم کم رو به پايان مي رود ولي اين روز ها نگاه هاي نيمه باراني و دل هاي نيمه ابري؛آکنده از اندوه کسي است که غربت نامش در دل تاريخ موج ميزند.نامي که در هر مکان مقدس شکوهش احساس مي شود؛
چه مدينه باشد؛چه مکه!چه کربلا باشد؛چه بقيع!بارگاه شاه نجف باشد يا مسجد کوفه!سامرا باشد يا مشهد الرضا...!
عطر نام مبارکش نه تنها آستان فاطمه ي معصومه را مجذوب خويش کرده؛بلکه تک تک مقابر امام زاده هاي قم هم غبار غم فاطمه را به ديده دارند.
کيست اين بانو که اين گونه ملک و ملکوت را مبهوت عظمت خويش ساخته است؟!کيست اين يگانه اي که خير کثير فرزندانش,ميوه ي رحمت در زمين رويانده است؟!کيست؟!کيست اين بانو,که شکوه بي مانندش را تنها پيا مبر توانسته توصيف کند.کيست اين بانوي بي بديل که نه تنها نام آسماني اش,بلکه القاب شکوهمندش ترجمان تمام خوبي هاست.
اما چه مي توان کرد گويي تنها آنچه که شايسته ي توصيفش است درودي و سلامي بيش نمي تواند باشد!جايي که تاريخ با تمام فراز و نشيب هايش,با تمام قلم هاي ناتوان و توانايش؛عاجز از ثبت عظمت فاطمه است,ديگر چه توقعي از قلم نا پخته ي من؟!
اما چه زيباست؛ديوار و در,ميخ و سيلي؛قنفذ و مغيره و در نهايت از شکوهي سخن گوييم که مزه ي "ابوها فداها"بدهد,عطر سلام و صلوتي بدهد که دو زانو نشسته و دست بر سينه نجوا کني...
چقدر زيباست؛وقتي رو به قبله مي نشيني و دست بر سينه رو به گمنام ترين مزار سلام مي دهي!
و رو به آستان شکوهمند ترين بانويي مي ايستي,که به خاطر آرمانش و خاطر رضاي خدا,به سوگ
بهار
جواني اش
نشست...