« هوالمستعان» تفحص:
هر روز وقتی بر می گشتیم، بطری آب من خالی بود، اما بطری (شهید) مجید پازوکی پر بود. توی این حرارت آفتاب لب به آب نمی زد. همش دنبال یک جای خاصی می گشت. نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت هشت متر نشسته بودیم و دیدیم که مجید بلند شد. خیلی حالش عجیب بود تا حالا این طور ندیده بودمش؛ هی می گفت پیدا کردم این همون بلدوزره و...
خاطرات محمد احمدیان
از کتاب نشانه
هیئت تحریریه وصال شهدا ::: شنبه 86 بهمن 20::: ساعت 3:22 عصر
صلوات نذر لاله های شهید : صلوات