سفارش تبلیغ
صبا ویژن


*یا محبوب العارفین*  

حرف های تخریبچی:

اوضاع غذا بد جوری بود. هر چه بیشتر می گذشت دعا ها سوزناک تر می شد. دو ماه بود که در خط مقدم بودیم و ماشین تدارکات یا دیر به دیر به خدمتمان مشرف یا نان و پنیر و انگور و هندوانه برایمان می آورد. جوری شده بود که داشت طعم غذا های پختنی از یادمان می رفت. داشت فراموشمان می شد که مرغ چه شکلی است یا ران مرغ کدام است و سینه اش کدام؟ چلو کباب چه مزه ای دارد و با لیموترش چه طعمی پیدا می کند؟ در ان شرایط که نان خشک می خوردیم به پیشنهاد یکی از بچه ها  سعی می کردیم با رجوع به خاطرات گذشته، یاد غذا های خوشمزه و پرچرب و چیلی را زنده کنیم و روحیه مان ضعیف نشودتا این که خدای مهربان نظری کرد و در عین ناباوری ماشین تدارکات از زیر آتش و خمپاره دشمن سالم به مقصد رسید و ما با دیدن پاتیلهای پلو و از همه مهمتر مرغ، به خودمان سیلی می زدیم که خوابیم یا بیدار ! اما وقتی سر سفره نشستیم با دیدن مرغ های بی ران و بال به فکر فرو رفتیم که آنها را از کجا گیر آورده اند. قدرتی خدا از هر ده مرغ یکی ران نداشت، گرچه بچه ها دو لپی می خوردند دم نمی زدند؛ اما همین که شکم ها سیر و پر و پیمان شد فک ها به کار افتاد. من رودرواسی را گذاشتم کنار و به راننده ماشین که مهمانمان شده بود گفتم:« ببینم حاجی جون می شود بپرسم که این مرغ های خوشخوان بی ران وبال، مادرزاد معلول بودند یا در جنگ به چنین روزی افتاده اند؟ بچه ها که داشتند سر خوشانه چایی بعد از نهار می خوردند، خندیدند. راننده کم نیاورد و گفت: «راسیاتش از میدان مین جمعشان کرده اند!» خنده بیشتر شد. زدم به پر رویی و گفتم:« حدس می زنم تخریبچی بوده اند، چون هیچکدام ران درست و حسابی نداشتند.» کلی خندیدیم و باز خدا را شکر کردیم که ما را از خوان نعمتهایش محروم نکرده است.

                                         **  شادی روح شهدای غریب غرب ،صلوات **  




هیئت تحریریه وصال شهدا ::: شنبه 86 بهمن 20::: ساعت 3:32 عصر
صلوات نذر لاله های شهید :
صلوات