هو العلی الاعلی درد دلی با شهید بزرگوار حشمت الله امینی . گل من ... سیزده سال است برای آمدنت خواب از دیدگانم قهر کرده و چشم مادر به در خشک شده بود .چندین زمستان و بهار از پی هم گذشتند ... مادر در انتظار روزی بود که پاشنه در بچرخد و در آستانه در سلامت گوید ... بابا خیلی منتظرت ماند ... ...تو میدانی که دیر زمانی است اندوه نبودنت را در نهانخانه دلم جای داده بودم و نگذاشتم احدی به آن پی ببرد ... یکباره سر و صدای کوچه ،سکوت خانه را در هم می شکند. این گل پر پر ماست ... به چشم های مادر نگاه می کنم ،در میابم که مسافرمان از سفر برگشته ، به سرعت خودم را به بالای خانه می رسانم و از آنجا نگاهم را به بازی دراز می سپارم که به خورشید بگوید غروب وقتی سر رفتن داشت ،انتظار را هم با خود ببرد .پیشانی بندی که بوی پیشانی تو را می دهد بر سر گره می زنم و در باران گریه تا حرم احمد بن اسحاق ،که نه ! تا جنت حضرت دوست بدرقه ات می کنم . عزیز دلم.... یادت هست آنوقتی که در زیر یکی از رواق های حرم نشستیم و تو شروع کردی به مناجات؟!.. آنوقت نمی فهمیدم چه می خوانی و از آقا چه می خواهی ؟! اما چشم های اشکبارت را می دیدم و صدای شکستن دلت را می شنیدم .آنوقت صدای محزونی از آن سوی حرم می آمد که سخت سوزناک می خواند .از تو پرسیدم چه می خواند ؟! و تو گفتی شب جمعه است و مردم دعای کمیل می خوانند .از تو خواستم تا مرا پیش کمیل ببری و تو مرا بردی پیش جوانی که کمیل می خواند و آن شب بود که با کمیل آشنایم کردی ... ...از جا بر می خیزیم ، بوی ترا حس می کنم . همین نزدیکی ها هستی توی آن صحن در جوار قبر احمد بن اسحاق (ع) آرام گرفته ای و لابد همراه دیگر شهدا کمیل می خوانی ..... "برادر شهید ،حاج مسلم امینی "
هیئت تحریریه وصال شهدا ::: جمعه 86 خرداد 11::: ساعت 12:0 عصر
صلوات نذر لاله های شهید : صلوات