جزیره مجنون به شهر موش ها معروف شده بود! موش داشت این هوا. چند بار که بچه ها از عقبه گربه آورده بودند تا دخل موش ها را بیاورند،برعکس شده بود و گربه ها، نوش جان موش ها شده بودند. دیگر رزمنده هایی که آنجا بودند جانشان به لبشان رسیده بود. موشها حتی به مهمات و اسلحه هم رحم نمی کردند. نصفه شبی یکهو میدیدی یک نفر نعره می زند و روی یک پا جست و خیز می کند و یک موش گردن کلفت به انگشت پایش آویزان شده بود. حتی قنداق سلاحها را هم می جویدند و پتوها و گونی ها هم بی نصیب نمانده بود. تا این که خبر رسید توی یکی از مقرها یک گربه پیدا شده که توانسته از خجالت موش ها در بیاید و آنها را ناکار کند. بچه ها یک نفر را انتخاب کردند تا برای یکی دو هفته آن گربه ی دلیر را به مقر بیاورد. مامور مربوطه کفش و کلاه کرد و روانه آن مقر شد و به زیارت فرمانده آنجا رفت. وقتی ماموریتش را گفت فرمانده فکری کرد و بعد گفت: " ما حرفی نداریم. اما باید از ستاد لشکر برای گربه امان حکم ماموریت بیاورید؛آن هم با امضای فرمانده لشکر!! آخر می دانی که اینجا جبهه اس. رفاقت تاثیری ندارد. تازه برای ما مسئولیت دارد. بروید و هر وقت حکم ماموریت آوردید گربه ما در خدمت است! " منبع:رفاقت به سبک تانک
هیئت تحریریه وصال شهدا ::: چهارشنبه 87 اردیبهشت 18::: ساعت 1:34 عصر
صلوات نذر لاله های شهید : صلوات