خدایا مرسی ! قبل از غروب آفتاب رسیدیم مهران.خسته و کوفته با همان سر و وضع آشفته خودمان را به بهداری رساندیم .آنجا صحنه ای را دیدم که هرگز یادم نمی رود ، می دانید قبل از تاریکی شب یا طلوع فجر حال عجیبی به انسان دست می دهد. نمی دانم تجربه کرده اید یا نه ؟ حالا در منطقه این خاصیت مضاعف بود.لذا شما در مناطق کوهستانی به یک نحو، در جبهه جنوب به ترتیب دیگر ،بسیار با این مساله برخورد می کردید که هر کس گوشه دنجی پیدا کرده و برای خودش عوالمی داشت .اما مطلب آن روز :جلو در اورژانس ،"زیدی" نشسته بود و فارغ از اطراف خود مشغول راز و نیاز بود .ما به این جمله آخرش رسیدیم که می گفت : "خدایا ! از اینکه مرا آفریدی ،مرسی ! دستت درد نکند ،شرمنده ام کردی !!" شادی روح همه شهدا ،بخصوص شهدای غریبِ غرب صلوات .
هیئت تحریریه وصال شهدا ::: جمعه 86 خرداد 11::: ساعت 12:0 عصر
صلوات نذر لاله های شهید : صلوات